حسین جمشیدی
نام پدر: احمد محل و تاريخ تولد: شيراز 1339
سن: 26 سال تحصيلات: سوم راهنمايي
شغل: پاسدار وضعيت تأهل: متأهل، دو فرزند
ارگان اعزام كننده: سپاه تاريخ اولين اعزام: 18/4/65
دفعات اعزام: يك بار حضور در جبهه: 196 روز
تاريخ شهادت: 4/11/65 محل دفن: استهبان
از پنجرهي چشم جهان يكبار بنگر مردان شوريده سر را كه چرا چنين شتاب رفتن دارند؟!
«حسين» نيز شوريده سري بود كه در زير فشارهاي سخت زندگي، كمرش خم نگشت و تا پايان عمر صبور و مقاوم ماند. از كودكي اخلاقي نيكو داشت و روحي لطيف. يك شب هنگامي كه ستارهها بر سينهي آسمان خودنمايي ميكردند، «حسين» با دستهاي كوچكش 26 ستاره شمرد و گفت: «اين تعداد عمر من است.» آن موقع خانوادهي «حسين» خنديدند و آن را به شوخي گرفتند اما بعد متوجه شدند كه …
او عاشق هنر بود و اين عشق، در قالب شعر و نقاشي جلوهگر ميشد و تسكيني بود براي جام لبريزش. وي به ورزش باستاني نيز علاقهمند بود و در اين كار به مولايش علي(ع) اقتدا كرد تا بالاخره در اين زمينه خود نيز مربي و مرشد اين ورزش سنّتي شد.
آن زمان كه كِشتي انقلاب در امواج متلاطم زمانه، سرگردان بود «حسين» با ديگر مردمِ آزادي طلب، همصدا شد و عليه رژيم طاغوت شعار سرداد. با تلاش فراوان ملت، اين كشتي بوسيلهي ناخداي
انقلاب ـ خميني كبير ـ به ساحل نجات رسيد و آرامش يافت و «حسين» نيز چون ديگر مردم در اين پيروزي سهيم گشت و سربلند.
بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، علاقهي «حسين» به پاسداري باعث شد كه به سپاه راه يابد و قامتش، به لباس مقدّس پاسداري مزيّن گردد. آن گاه كه ايران عرصه جنگ شد و مردان مرد راهي ميدان جنگ شدند، وي نيز از دنيا گذشت و از همسر و فرزند هم.
هنگام رفتن از همسرش ميخواهد كه مادر خوبي براي فرزندانش باشد و چون فاطمهي زهرا(س) به جنگ سختيها برود و زندگي را بر خود و كودكانش سهل نمايد.
يادگار آن خونين بال ميگويد: «پس از شهادت پدر، كبوتري به خانهي ما ميآمد كه من و خواهرم به آن پرنده، آب و دانه ميداديم. پس از گذشت مدّتي در عالم رؤيا فهميديم كه اين روح پدر است كه ما را تنها نگذاشته است و پس از چند روز آن كبوتر پركشيد و رفت و ديگر برنگشت … مثل پدر.»
سپاس و ستايش ايزد پاك را كه روزي رسانندهي همهي موجودات و ممكنات عالم است و هم اوست روشن كنندهي چراغ روز و آرامش بخش تاريكي شب و اوست كه دل مؤمنين رابه نور خويش صفا مي دهد و او دوست دار صابرين و حليمان است و نيز واضح است كه بردباران در بارگاه بزرگي او جايي غير جاي ديگران دارند و نيز مخلصين در كنار مقام يكتايياش زندهاند.
بار پروردگارا، ما را از دوستداران و مخلصين خودت قرار بده و ياري مان كن كه در روز حساب و واقعهي بزرگ سرافكنده نباشيم و در جوار آبرو داران درگاه احديت آبرومندانه حضور به هم رسانيم.
ايزدا، فقط اميد به بخشش و رحمت تو داريم كه اگر مورد اجابت آن قرار نگيريم بيچارگانيم، پيش خودت رحمتت را بر ما جاري كن و به خودمان وامگذار كه به تنهايي از عهدهي لغزشگاههاي شيطاني بر نمي آييم. تو دست ما را بگير و رها مكن تا از آتش نجات پيدا كنيم. آمين يا ربّ العالمين.
و اما تو همسر عزيزم، اميدوارم كه يك استوانهي تقواي به تمام معني باشي و اين را قبول كني كه سيدالشهدا همه چيزش را در راه دين فدا كرد، فرزندش، خانوادهاش و هركه بعد از او ماند رنج اسارت را، خلاصه، مي گويم صبر و راضي بودن به مشيت و رضاي خدا از بهترين عبادات است.
قصهي حضرت ايّوب را مي داني چندين بار برايت گفتم و داستان اوليا خدا و دوستان و مخلصين خدا را زياد برايت گفتم؛ بيشتر آنها به خاطر اين به مقام قرب الهي رسيدند كه صبر و حلم داشتند، مصايب و سختيهاي زندگي از دست آنها در عذاب بود چـون آنان كوههاي استوار بودند در برابر باد و طوفان زمان و هيچ ]چيز[ رضايت آنها را جلب نمي كرد جز رضايت خدا؛ همه كارشان به ياد خدا و براي خدا بود. فاطمه(س) را بنگر چگونه با روزگار جدال كـرد و پيروز و سربلند به قريـش رسيد زينب(س) را ببين كه چگونه براي اثبات حق از برادرش دفاع كرد ولي هيچگونه گلهاي از دست سرنوشت و شهادت برادرش كه بهترين افراد بشر بود و بيشتر از همه دوستش داشت، نداشت.
اي بانويي كه در خانهي محقّر و بي غل و غش شوهرت به خدمتگزاري به همسر و فرزندانت پرداختي حوصله داشته باش تا خدا نيز اجرت را به زودي حواله كند.
عزيزم، دوتا فرزند دختر داريم كه دلم مي خواهد آنها را طوري تربيت كـني كـه نمونهاي از فاطمه(س) و زينب(س) باشند.
هيچ كـاري مكن مگـر براي خدا، هيچ گونه حرفي و شكايتي از روزگار نكن و به قضاي الهي تن بده و خشنود باش و زبان باز مكن مگر براي حمد و شكرگزاري.
والسلام
حسين جمشيدي