غلامرضا رزاق
نام پدر: محمّدرضا محل و تاريخ تولد: استهبان 1345
سن: 20 سال تحصيلات: چهارم تجربي
شغل: پاسداروظيفه وضعيت تأهل: مجرّد
ارگان اعزام كننده: سپاه تاريخ اولين اعزام: 12/1/64
مسؤوليت: غواص حضور در جبهه: 309 روز
تاريخ شهادت: 4/10/65 محل دفن: استهبان13/4/76
عاشق بود و از فنا شدن نميترسيد؛ مجنون صفتي كه در سايهسار نگاهش مرغ سحر آواز ميخواند…
«غلامرضا» در خانوادهاي به دنيا آمد، كه همه اهل ايمان و يقين بودند و چون در گوشش اذان عشق خواندند او را با مكتب والاي مسلماني آشنا ساختند و او از همان كودكي رابطهاي با معبود برقرار كرد، زيبا و ناگسستني. وي فرزند اول خانواده بود و تكيهگاهي محكم و استوار براي دستان خستهي پدر. اخلاق و رفتارش همه گوياي صداقت و پاكياش بود.
فعّاليتهاي او در زمان انقلاب، خوب در خاطر شهر باقي مانده است. آنقدر به امام خميني(ره) علاقه داشت كه آمادهي هر نوع فداكاري بود. «غلامرضا» هميشه در خاطر دوستان و آشنايان زنده است و همچنان از نيكيهاي او ياد ميكنند. پسري زحمتكش بود و اهل كار و تلاش، و براي آنكه بتواند باري از دوش خانواده بردارد، بارها دستهايش تاول زد و لب به شكايت نگشود.
با شروع جنگ تحميلي، در دل او نيز چون مرزهاي ايران شور و غوغا به پا شد و براي اينكه توفان دلش را آرام كند چارهاي نداشت جز اين كه خانواده را راضي كند و راهي جبهه شود. گرچه اين كار مشكل بود اما از خدا مدد گرفت و به اميد او به جبهه رفت.
در آخرين سفر به «خونين شهر» رفت. آنجا كه در و ديوارش همه از رنگ عشق خونين شده بود، اما رنگ سرخ، براي او رنگ سبز رويش بود، چرا كه به وصالي زيبا و دلنشين ميانديشيد. «غلامرضا» غواص بود و در درياي عشق سرگردان. در «عمليات كربلاي 4» حضور يافت و با ديگر همرزمانش براي دفاع از كيان اسلامي خود را به امواج سهمناك اروند زد و از غرق شدن نهراسيد؛ او كه مادرش يازده سال چشم به راه ماند تا با قطعهاي از پيكر مطهرش تجديد ديدار كند.