حسین جنگلی
نام پدر: طهماسب محل و تاريخ تولد: سهل آباد 1347
سن: 18 سال تحصيلات: ديپلم
شغل: دانشجو وضعيت تأهل: مجرّد
ارگان اعزام كننده: بسيج تاريخ اولين اعزام: 8/5/63
دفعات اعزام: سه بار حضور در جبهه: 239 روز
تاريخ شهادت: 7/11/65 محل دفن: سهل آباد
خورشيد عالم تاب، تابيد و شامِ ما را سحر كرد. از خود گذشت و رهايي را معنا كرد و ما هم اكنون آزاديمان را مديون او هستيم.
اينك صحبت از شهيدي است «حسين» نام و كربلايي صفت. فردي عاشق پيشه و مردمدار. كسي كه بسيار مهربان و خوش خلق بود چنان عشق خدا در دل داشت، كه نماز شبش نيز مانند نمازهاي يوميه به حساب ميآمد و به هيچ قيمتي حاضر به تركش نميشد. عشق به اسلام اصيل و انقلاب، چنان با زندگي او درآميخته بود كه در بند بند وجودش و در اخلاق، رفتار و گفتارش مشاهده ميشد. مسايل ديني را با شور و شوق خاصي فرا ميگرفت و خود را در اجراي فرايض ديني مقيّد ميدانست و اين علاقه، از كودكي همراه او بود. به هنر علاقهي شديدي داشت؛ به ويژه خطاطي و نقاشي.
تحصيلات خود را تا چهارم دبيرستان ادامه داد و آن زمان كه بحث از جبهه و جنگ به ميان آمد، به خاطر علاقه به اسلام راهي جبهههاي نبرد حق عليه باطل شد. روحي ناآرام داشت و همين باعث شد تا لحظهاي قرار و آرام نگيرد. او زندگي را يك سفر كوتاه و زودگذر ميدانست و به همين دليل به كوي عشق سفر كرد، به جبهه
رفت و در پيامش چنين نوشت: «امام عزيز! با فرمان تو آنقدر در
سنگر ميمانم تا بر پيكرم گل مقاومت برويد.»
«حسين» جوانمردانه به عهدش وفا كرد و آنقدر بر مقاومت اصرار نمود تا سرانجام شربت شيرين شهادت را نوشيد.
با درود فراوان به رهبر كبير ا نقلاب اسلامي و بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران و با سلام بر شهيدان گلگون كفن و امت شهيدپرور ايران.
حمد و سپاس خداي را كه ما را در انتخاب اين راه ياري و توان داد. خدايا، تورا به كرمت قسم مي دهم از گناهان من حقير عاجز بگذري و راضي مشو مرا كه به يگانگيت اعتراف دارم و صادقانه و از روي عشق به تو سر به سجده مي گذارم از خود مران (براني) .
خدايا، اميدوارم كه مرا به درگاه با عظمتت بپذيري و با شهداي صدر اسلام محشور بگرداني …
خدمت خانوادهي عزيزم سلام عرض مي كنم و اميدوارم كه كشته شدن مرا آنچنان كه شايستهي يك خانوادهي شهيد است تحمّل كنيد…
امام عزيز، من به فرمان تو آنقدر در سنگر مي مانم تا بر پيكرم گل مقاومت برويد و اي امام، بر من ببخش كه فقط يك بار مي توانم به فرمانت كه فرمان الهي است شهيد شوم …
مادرم، قامتت را بلند گير و نداي الله و اكبر خميني رهبر و«لااله الا الله» را سر بـده و سخن خدا را شهيـدان را به مـردم برسان؛ همـانا سخـن ما پيروي كردن از خدا و قرآن مي باشد. مادر مهربانم، مي دانم كه هم اكنون خون زينب(س) در رگهايت جريان دارد، من مطمئن هستم و مي دانم مادرم شبيه زني است كه اگر سر بريدهام را برايش به ارمغان آورند به ميدان جنگ برمي گرداند …
خانوادهي عزيزم، من بنا به فرمان خداوند مسؤوليتي كه داشتم براي رضاي حق و براي نابودي دشمنان اسلام به جنگ با كفّار آمدهام تا بتوانم كمك ناچيزي به اسلام كرده باشم و خدا را از خود راضي كنم، پس غم و اندوه به دل راه ندهيد كه رستگار شدم … برادر جان به خودت تبريك بگو كه برادرت در راه خدا كشته شده است.
دوستانم، وقتي جنازهام از كوچهها مي گذرد مبادا گريه كنيد؛ به تشييع جنازهي من نياييد وقت تنگ است به جبهه برويد تا سنگر خالي نماند.
فاميلهاي گرامي، از شما خواهشي دارم و آن اين است كه بعد از من مانع اعزام فرزندانتان به جبههها نشويد كه در روز قيامت بايد جوابگوي زينب(س) باشيد كه چگونه تحمل 72 شهيد را نمود.
بچّههاي محل را سفارش مي كنم كه شعار مرگ بر آمريكا را به صورت عمل درآوريد.
در پايان از همهي شما مي خواهم از ولايت فقيه، خميني كبير اطاعت كنيد. واي، اگر قدر اين رهبر را ندانيد بترسيد از آن روز. از همهي شما التماس دعا دارم.
حسين جنگلي 65/11/04