محسن خلیلی(پیرامون)

نام پدر: علي محمّد             محل و تاريخ تولد: استهبان 1344

سن: 21 سال                      تحصيلات: چهارم دبيرستان

شغل: محصّل                     وضعيت تأهل: مجرّد                

ارگان اعزام كننده: بسيج     تاريخ اولين اعزام: 2/1/61             

دفعات اعزام: نه بار             حضور در جبهه: 1025 روز

تاريخ شهادت: 4/10/65       محل دفن: استهبان 13/4/76

 

«خدايا، من از همه بريدم و رو به تو آوردم، دل به تو نهادم و اميد به تو افكندم و از آن لطف هاي بيكران و نظرهاي نهان كه تو را با بندگان هست، اميدي قوي دارم …»

اين صداي مناجات «محسن» است، كه از همان كودكي پدر و مادرش او را با عشق به اللّه بزرگ كردند و راه و رسم دينداري را به او آموختند تا جواني شد عاشق و دلباخته. «محسن» رفتاري دوستانه و صميمي داشت؛ بويژه در مدرسه با دانش‌آموزان و معلّمانش. پسري فعّال و زحمتكش بود و اهل كار و تلاش. بسيار پايبند به فرايض ديني بود. به نماز جمعه و جماعات اهميّت زيادي مي‌داد و نماز را اول وقت مي‌خواند، هميشه به فكر فقرا و تهيدستان بود و تا حدّ امكان نيازهاي آنها را برطرف مي‌نمود.

در زماني كه ايران عرصه‌ي شورش مردم، عليه حكومت طاغوت شد او نيز براي سرنگوني رژيم ستمشاهي با ديگران همدل و همصدا به تظاهرات پرداخت و در مقدّمات ورود حضرت امام سهيم گشت.

پس از پيروزي انقلاب اسلامي، در پايگاه مقاومت بسيج نام نوشت و در جمع بسيجيان، راه و روش زيستن آموخت. آن گاه كه دشمن براي از بين بردن ارزشهاي، انقلاب طرحي دگر ريخت و جنگ را بر ايران تحميل كرد، «محسن» عازم مرز خطر شد. هنگام رفتن مادر به او گفت: «تو كم سن و سالي، بهتر است كه دَرست را بخواني تا بتواني در دانشگاه قبول شوي.» اما در پاسخ مي‌گويد: «من دوست دارم به دانشگاه الهي راه يابم، مگر بيشتر از اين، مي‌خواهي.» چون سخنانش بوي عشق مي‌داد و بيقراري، مادر نيز سكوت پيشه كرد.

مدتهاي زيادي در جبهه بود و مسؤوليتهاي زيادي به عهده گرفت و در عملياتهاي مختلفي شركت داشت. وي يكي از حماسه‌سازان «عمليات والفجر 2» بود كه در آن عطش جانكاه، با وجود اينكه خود مجروح بود و اكثر دوستانش در مقابل او پرپر شده بودند اما هرگز نااميد نشد و به چهارده معصوم متوسل گشت تا اين كه پس از چهار روز محاصره‌ي شديد طعم شيرين پيروزي را چشيد. بارها پيكرش آماج تير خصم واقع شد و در جاي جاي بدنش لاله روييد، امّا هرگز احساس درد نكرد. شبها روي خاكهاي جبهه، قامت چون نخلش، در حال نماز تماشايي مي‌شد. او كه يك عمر داغدار غربت بود از فراق و انتظار گريه سر مي‌داد و طلب وصال مي‌نمود.

در شب عمليات، شيشه‌ي عطري داشت كه بين رزمندگان تقسيم نمود، آن گاه آرام و آسوده خود را براي پيكاري جانانه آماده كرد و به جنگ دشمن رفت تا بالاخره آن دريادل به دريا پيوست و در امواج خروشان اروند، شهد شيرين شهادت نوشيد و به پاسداري از عشق يازده سال پيكرش در ديار غربت باقي ماند.

 

«اِنَّ اللهَ مِنَ اْلمُؤمِنينَ اَنفُسَهُمْ وَ اَمْوالَهُم بِاَنَ لَهُمُ اْلجَنَّهَ يُقاتِلُونَ فِي سَبيْلِ اللهَ فَيُقتِلونَ وَ يُقتِلونَ.»

                                       (سوره‌ي توبه، آيه‌ي111)

    به درستي كه خداوند از مؤمنين جان‌ها و مال‌هايشان را خريداري كرد با اين‌كه در راه خدا كارزار كنند.

«اَشهَدُ اَنْ لااِلهَ اِلا الله وَ اَشْهَدُ اَنَ مُحَمَداً رَسولَ الله وَ اَشْهَدُ اَنَ عَلياً وَلِيُ الله.»

    با درود و سلام به تمام پيامبران به ويژه پيامبر اسلام حضرت محمّد(ص) و با سلام به چهارده معصوم(ع) به خصوص حضرت مهدي(عج) و با سلام و درود فراوان به نايب بر حق او موسي زمان، فرزند ابراهيم خليل الله، عصاره‌ي راه هابيليان، اميد مستضعفان و بنيان گذار جمهوري اسلامي، رهبر عالي قدر امام خميني، مدظله العالي و با سلام به روان پاك تمام شهيدان از صدر اسلام تاكنون به خصوص شهيدان گمنام و مفقودالاثر و سلام به خانواده‌هاي محترم شهدا.

هم اكنون كه وصيت‌نامه مي نويسيم بر آن شدم كه اول از ايزديكتا سخن به ميان آورم، آري اوست ياري دهنده‌ي تمام ياري كنندگانش و اوست بخشنده‌ي گناهان هر كساني از ياري كنندگانش و توكّل به او مايه‌ي آرامش قلب‌هاست و ياري دين او اجر و مزد زياد دارد كه خود به موقع اجر و مزدش مي دهد. آري اين چنين است اي مردم.

 و حال اي خـدا سخني با تو: اي معبودا پاك پروردگارا چه زيباست جلوه گاه جمالت و چه با شكوه است نمايشگاه جلالت. در حيرتم اي خداوند بيچون كه اين منم كه افتخار نزديكي با تو نصيبم گشته است، آيا اين منم كه توفيق نظاره بر فروغ تابناك ملكوتي تورا دريافته‌ام، آري اي رب اعلاي من اين منم؟ ولي نه آن من كه روزگاري بس طولاني مرا از دامان مهر و محبتّت گرفته و در بيابان بي سروته و سراب آبنماي زندگي حيواني رهايم ساخته بود، اين همان منِ مشتاق به ديدار شكوه و جلال و جمال توست كه صفاي زندگي حقيقي را براي من آشنا ساخت و چه آشنايي شيرين و روح افزايي.

در اين لحظات كه شعاع خورشيد كمال اعلا بر همه‌ي سطوح روحم تابيدن گرفته و جز نور و جهان نوراني چيز ديگري نمي بينم مي فهمم كه:

            مرده بودم زنده شدم                   گريه بدم خنده شدم

            دولـت عشق آمد و من                 دولـت پاينـده شـدم

اي معبودا، هم اكنون كه روحم ازميان قفس كالبد تن، فضاي بيكران و زمان را زير پا نهاده، از دريچه‌ي بارگاهت كه به ديدگانم گشوده‌اي طعم آزادي روح را از علايق سنگين بار ماديّات مي چشد.

آه خداوندا! مرغ روانم چو قفس پر شده، قالبم از قلب سبكتر شده.

آيا من در ميان آن كالبد سنگينم كه عمري بس طولاني زمين گيرم كرده بود؟ نه من در اين لحظات، احساس وزن و سنگيني نمي كنم و در فضاي ملكوتي معبودم به پرواز درآمده‌ام، پرودگار من، اي داناي برون و درون من، پيش از اين بر آن بودم كه براي وصول به بارگاهت، راه‌هايي بس دور دراز در پيش دارم، بايد مسافت ها طي كنم و از منزلگه‌هاي خطرناك و ناپديد بگذرم، ولي حالا مي فهمم كه به يـك روز ره صد ساله را پيمـوده‌ام و ديگر راهي در پيش ندارم كه آن‌را در نوردم، تنها بايد گامي بردارم و پيشاني بر آستان كبريايي ات بگذارم، اين گام همان سر از خاك برداشتن و قصد ديدار تو نمودن است.

اي كساني كه حبّ دنيا شما را گرفته و در خواب غفلت فرو رفته‌ايد بيدار شويد كه سال‌هايي نه چندان فراوان از عمر من سپري شد، شب ها و روزها پشت سر هم از راه رسيدند و با گذشته در خزيدند (در مورد يكايك شما هم اين چنين است. بيائيد بفهميد) و چهره‌ي واقعي زندگي همچنان براي من تيره و تار و به شكل معماي ناگشودني، همواره آزارم مي داد و با گذشت روزگار، آن چهره‌ي ملكوتي زندگي براي من پوشيده‌تر مي گشت، از آن هنگام كه راهي ]سوي[ تواي معبودا گشتم، پرده ها از جلوي چشمم كنار رفت.

اولين پرده: پرده‌ي ناداني‌ام بود كه گمان مي كردم زندگي همان خوروخواب و خشم و شهوت است اما نه اين چنين نيست، اي مردم بلكه خداي عزيز از فرورفتن در آن منع فرموده ما را مي گويد: «اِنَّمَا اْلدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ . . . »

پرده‌ي دوم: هنگامي برداشته شد كه خود را در تكاپو در مرز زندگي و مرگ ديدم و از قله‌اي بالاتر از زندگي و مـرگ در زندگي نگريستم، بياييد شما هم بنگريد اي مردم. من كـه در اين نگريستن، حقيقي نوراني تر از خورشيد و نوازش‌گرتر از نسيم سحري ديدم، در اين لحظات بود كه چهره‌ي واقعي زندگيم را ديدم كه همان زندگي آن دنيايم است. آري اي مردم تا شما چگونه بنگريد و اين را بدانيد كه ديدن شما در چگونه نگريستن شماست.

آري زندگي اين دنيايم با شهادت در راه تو اي معبودا اگر پذيرايم باشي خاتمه مي يابد. اي معبودا، تو را به چهارده معصوم(ع) قسم مي دهم كه مرا پذيرا باشي و اين جان ناقابلم را و اين خون ناچيزم را كه خود شاهدي براي هيچ چيز مگر ياري دين تو از دست ندادم، در راه خودت قبول كني و مرا در زمره‌ي شهداي اسلام قراردهي.

 حال سخني چند با پدر و مادر گرامي‌ام: مادر و پدر جان بعد از خدا و پيامبر و ائمه‌ي اطهار و اسلام و امام از همه كس بيشتر به گردن من حق داريد، اما متأسفانه در طول زندگيم نتوانستم حتّي مقدار اندكي از آن حق بزرگ هم جبران كنم، بايد مرا ببخشيد كه ان شاالله از روي بزرگي مي بخشيد، پدرم، مادرم من نمي خواستم كه در بستر بميرم همي خواهم براي حفظ قرآن، بـراي ياري رهبر بميرم، همي خواهم كه در فصل جواني ميان جبهه و سنگر بميرم.

 مادرم و پدرم و اي خانواده‌ي شهدا با شما هم هستم اي مردم: بدانيد كه شهادت موت نيست بلكه حيات جاويد است؛ پس اي مردم چه نشسته‌ايد بياييد و فرزندانتان را براي ياري دين خدا بفرستيد و جلوگير فرزندانتان كه مي خواهند به جبهه بروند نشويد كه در آن دنيا جوابي در پيشگاه خداوند نخواهيد داشت. اي پدر و مادر گراميم آيه‌ي «اِناِللهْ وَ اِنْااِليهِ راجِعونْ» را به يادآوريد و ديگر هيچ مگوييد كه خداي ناخواسته از اجرتان كاسته خواهد شد؛ آري مادرم و پدرم ما از خداييم و به سوي خدا مي رويم.

بله، پدر و مادرجان مالك اول من خدا و مالك آخر من هم خداوند تبارك و تعالي است، بايد بدانيد كه اين جان خدا به من به رسم امانت داده بود و مرگي كه خواست مي توانست بگيرد و حال كه صلاح دانسته گرفته، پس ديگر، گريه و شيون ندارد. شما بايد رسالت زينب(س) را به دوش بكشيد و چون كوه استوار باشيد. مبادا ناراحت و غمگين و گريان باشيد. مادرم در اين راه رفتن گريه ندارد، متأثر شدن ندارد. به همين خاطر از شما اهل خانواده، مي خواهم كه اگرخواستيد گريه كنيد به ياد و براي مصيبت روز عاشورا گريه كنيد و اگرخواستيد سياه بپوشيد به ياد حسين(ع) و يارانش بپوشيد، البته سياه پوشيدن بعيد است چون كسي در عروسي فرزندش سياه نمي پوشد. راستـي مادرم، با شما هستم اي مادران شهدا، مـگر نبايد انسان در راه خدا از عزيزترين كسانش و بهترين چيزهايش بگذرد، كه من عزيزتر و بهترين نبودم. مگر ابراهيم خليل الله از عزيزش  اسماعيل نگذشت و در راه خدا و براي خدا او را به قربانگاه نبرد تا در راه خدا او را قرباني كند، مگر حسين(ع) با فرزندانش و ساير يارانش براي پا برجا ماندن دين خدا قيام نكردند و در راه خدا به شهادت نرسيدند، مگر مكتب ما مكتب سرور شهيدان حسين(ع) نيست، مگر حسين(ع) در راه اسلام خونش را نريختند؟ آري حسيـن(ع) و يارانش با خون خود درخت اسلام را آبياري نمود تا اسلام پايدار بماند و ديديم كه ماند، مگر ]نه اينكه[ راه ما راه سيدالشهداست؟ البته كه راه همان راه حسين است. اي پدر و مادر؛ مگر خون ناقابل من از خون حسين(ع) كه در راه مكتبش ايثار كرد پر ارزش‌تر است؟ البته كه نه، پس ديگر چه گريه‌اي، چه اعتراضي، چه ناشكري، چه ماتمي؟ مادرم و پدرم، من پس از سرگرداني فراوان راه خود را پيدا كردم و با شناخت و آگاهي كامل در اين راه قدم نهادم، ان‌شاالله كه در نبود من دشمن را خوشحال نكنيد.

اي مادران شهدا رنج دوري چند روزه را از فرزندانتان تحمّل كنيد كه رنجتان از رنج زينب(س) بزرگتر نيست و اي پدران شهدا شما هم رنج از دست دادن فرزندانتان را تحمّل كنيد كه رنجتان از حسين(ع) بزرگتر نيست. ان شاالله كه از  عهده‌ي اين مهم برآييد كه جاي اجر و مزدتان محفوظ است.

دگر بار سخني با مردم، اي مردم عزيز: قدر انقلاب و اسلامِ زنده شده و امام عزيز و جمهوري اسلامي را بدانيد كه اين‌ها را مفت به دست نياورده‌ايم خود شاهد هستيم كه براي به دست آوردنش همه از مال و جان مايه گذاشته‌اند، پس سعي كنيم؛ كسي سعي نكند از دستتان درآورد ان شاالله كه مثل گذشته بيدار هستيد. اي مردم بدانيد كه دنيا فاني است پس بياييد توشه‌اي براي راه درازي كه در پيش داريد برداريد مگر نشنيده‌اند «الدنيا مزرعه الاخره.» اگر نشنيده‌ايد، بشنويد و اگر شنيده‌ايد عمل كنيد. امروز روز امتحان است؛ امتحاني سخت و طاقت فرسا، كه خدا شما را مورد آزمايش قرار داده مبادا از اين امتحان سرافراز بيرون نياييد. مي دانيد براي اين‌كه از امتحان خدا سرافراز درآييد چند نكته را بايد مدنظر قرار دهيد يكي به فرامين و گفته هاي رهبر عزيزمان جامه‌ي عمل بپوشانيد، صحبت هاي امام را ناديده نگيريد عمل كنيد. ديگري آنكه به اين گفته‌ي خدا يعني «ادعوني استجب لكم» توجه كنيد، دعاها را از ياد نبريد، دعاي كميل، توسل، ندبه، نماز جمعه، همه‌ي اين‌ها توشه ايست كه شما مي توانيد براي آخرت برداريد، همه‌ي اين‌ها بذريست كه شما مي توانيد با كاشتن آن در آخرت سرافراز باشيد. آن دگر اين‌كه امام را از دعا فراموش نكنيد، همچنين كه با بذل جان و فرزندان و مال خود ياري نموده‌ايد ياري كنيد كه ان شاالله پيروزي با ماست.

 در آخر از اهل خانواده و قومان و خويشان، دوستان و آشنايان، آموزگاران و استادان دوران تحصيل مي خواهم كه هر حقّي برگردن من دارند، كه حتماً دارند به خاطر خدا ببخشند و از همه مي خواهم كه برايم دعا كنيد كه خدا از گناهان بي‌شمارم بگذرد و مرا جز شهدا في سبيل الله بپذيرد.

ضمناً پنج روز، روزه بدهكارم، يا دوستان بگيرند يا به خانواده بگوييد برايم بگيرند.

توجه: اگر برايتان امكان پذير است كه هست از اين‌كه جنازه‌ام به وسيله‌ي مردم تشييع شود جلوگيري كنيد و ميل دارم جنازه‌ام به وسيله‌ي مردم تشييع نشود و مردم از كارشان بيكار نشوند و راه آن چنين است كه اگر شهيد ديگري هم با من تشييع مي شود من را قبلاً با ماشين به پيرمراد ببريد و اگر تنها هستم بي خبر و بدون اين‌كه صدا بزنيد خاكم كنيد. ان شاالله كه در اين امر موفق شويد.

يارب به قيام سرخ خونين حسيني                       تا حجت موعود(عج) نگه دار خميني

        والسلام علي من التبع الهدي. محسن خليلي (پيرامون)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *